با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
پسر تبهکار که در آسانسور مجتمع های مسکونی گردنبند زنان را سرقت می کرد، با تیزهوشی یکی از قربانیان خود شناسایی و دستگیر شد.
۲۸ بهمن سال گذشته از طریق مرکز فوریت های پلیسی ۱۱۰ وقوع یک فقره زورگیری و سرقت گردنبند به کلانتری ۱۰۹ بهارستان اعلام شد. با حضور مأموران در محل و انجام بررسی های اولیه مشخص شد که جوانی حدود ۲۵ ساله اقدام به سرقت گردنبند زن جوان در داخل آسانسور یک مجتمعِ مسکونی واقع در خیابان سرهنگ سخائی کرده است .
دکتر بهمن اخوان در یادداشتی که در روزنامه بهار منتشر شده از مراسم افطاری گفت که وی را متحیر کرده. مراسمی که نشان داد، احمدی نژاد مار در آستینش پرورش میداد…
در شبکه های اجتماعی عکس منتشر شده که نشان دهنده ی شباهت عجیب حمید لولایی (بازیگر) با حسن روحانی رئیس جمهور منتخب جمهوری اسلامی ایران است.نظر شما در مورد این قضیه چیست؟!
در ساعت ۲۱ و ۴۴ دقیقه شامگاه پنج شنبه ۲۶ مرداد چهارمین زلزلهی خطرناک (۶. ۴ ریشتر ) طی چند روز اخیر در منطقه وزرقان آذربایجان شرقی رخ داد که منجر به ترکیدگی لوله گاز و آتش سوزی شد.
این حادثه در روستای کاسین از توابع شهرستان ورزقان رخ داد.
به وبسایت پارلاق اولدوز خوش آمدید.
<<اس ام اس بخون پول بگیر >>یک سیستم تبلیغاتی نوین است که هدف آن استفاده از پیامک که امروزه کاربرد زیادی نزد مردم دارد، جهت ایجاد یک گستره تبلیغاتی میباشد.
تفاوت عمده <<اس ام اس بخون پول بگیر >> با سیستم ها و شرکت های دیگر نظیر اپراتورهای تلفن همراه این است که ما پس از کسب اجازه از سوی کاربرانمان برای آنها پیامک های تبلیغاتی ارسال میکنیم، و پیامک های ارسالی مرتبط با علایق، سن، شغل و ... کاربر است. همچنین ما سهم قابل قبولی از مبالغ دریافتی جهت تبلیغات را به حساب کاربران واریز میکنیم!
کلیه جوایز (قرعه کشی) و مبالغ پرداختی توسط شرکت اینسا (به شماره ثبت 383296) تضمین گردیده است.
زن جوان برای لحظه ای به هوش می آید. هیچ صدائی شنیده نمی شود و کوچکترین نوری به چشم نمیرسد. اولین چیزی که به خاطر می آورد، دختر کوچکش می باشد. آری، آخرین صحنه را به یاد آورد که دست او در دستش بود و به طرف در می دوید.
زن سعی کرد دستش را بفشارد تا مطمئن شود دست دختر هنوز در دستش می باشد. هیچ حرکتی نتوانست انجام دهد، دست خودش را هم حس نمی کرد. حتا بدنش را حس نمی کرد. تنها امیدش برای مقابله با مرگ، عشق مادر به کودک، با احساس نکردن دست دخترش برای او تبدیل به کابوس مرگ شد.
با خود گفت: شاید مردم، مگه آ سد مرتضا واعظ نمی گفت: "بعد مرگ همه جا سوتو کوره"؟
و از هوش می رود...
صدای گنگ و نامفهومی به گوشش می رسد. بعد از ساعتی احساس می کند روی صورتش شن می ریزد و بر شدت آن افزوده می شد. دهان و بینی اش از شن پر شده بود و به سختی تنفس می کرد. ناگهان نور کوچکی که از روزنه ای به چشمش تابید، اراده وی را برای زنده ماندن و دیدن دخترش استوار نمود. کم کم صدای صحبت کردن به گوشش می رسید و دامنه بازتاب نور گسترده تر می شد.
یه نفر اینجاس، چشاشو تکون میده، بیاین اینجا...
زن دوباره از هوش می رود...
چشمانش را باز می کند و میگوید: دخترم، دخترم
پرستار که از فشار کار شدید ۲۴ ساعته گذشته همراه با بی خوابی، تاثر ناشی از در خاک و خون غلتیدن ، کنترل چندانی روی اعصاب خود ندارد به او می توپد: ساکت باش، حرف نزن، باید ساکت باشی تا خوب بشی...
دکتر می رسد و پرستار می گوید: دکتر، این مصدوم قطع نخاع شده، هویت و مبدا اعزام نامشخصه و...
زن جوان دیگر چیزی به خاطر نمی آورد، نه زلزله و نه حتا نامش. تنها به آینده مبهم و تاریکی که باید بر روی صندلی چرخدار(ویلچر) به یاد دخترش بگذراند، می اندیشد.
و چنین است سرنوشت بسیاری از هم میهنان آسیب دیده از زلزله...